[مقدمه]
در و وا کردم، رفتم تو
دیدم پنجره بازه تا ته
بیرون و نگاه کردم
دیدم نمیاد این منظره ها رو یادم
یهو رعد و برق زد
روشن شد صورت غریبه ها
از غریبگی پیش ما نباید حرف زد
[هم خوان ۱]
تیز و بیهویت مث آفتاب پاییز
فرو رفته بحران پوچی تا مغز تاریخ
[مقدمه]
در و وا کردم، رفتم تو
دیدم پنجره بازه تا ته
بیرون و نگاه کردم
دیدم نمیاد این منظره ها رو یادم
یهو رعد و برق زد
روشن شد صورت غریبه ها
از غریبگی پیش ما نباید حرف زد
[هم خوان ۱]
تیز و بیهویت مث آفتاب پاییز
فرو رفته بحران پوچی تا مغز تاریخ